یا شافی
زندگی این دوره و زمونه تغییر کرده. حتی شکل اعتیادای این دوره عوض شده. حالاییها، یا سرشون توی فیسبوکه یا یه ...یِ دیگه! فرقی هم بینشون نیست! شاید تنها راه فرار از این اعتیادها، سرگرم بودن، یا به عبارت بهتر، سرداغ بودنه! اونقدر که نفهمی شب و روز چی هست! منم تا خرخره توی کار فرو رفته بودم. مخصوصا این دو هفتهی آخر سال که دیگه مثل خر کار میکردم! اما بالاخره که چی؟ تعطیلات شروع شد و درست از لحظهای که حس کردم بیکارم، غمباد گرفتم. و نمیدونم چی شد که این رمانای لعنتی پیدا شدن و جای اون همه کار رو توی لحظههای بیکاری تعطیلاتم پر کردن.
بله! فهمیدن برام حکم مسکّن، یا شایدم مخدّر رو دارن و خبیثانه خودشون رو بهم نزدیک کردن و با قر و غمزههاشون حواسم رو قبضه کردن و زمان و مکان رو از چنگم درآوردن. لامصّبا فهمیدن کلمات، من رو جادو میکنن و لذتی رو بهم تزریق میکنن که تا ساعاتی هیچ نمیفهمم؛ نه خواب و نه خوراک و نه درس و نه... هیچ! نشئه شدم، خمار شدم، و هی بیشتر و بیشتر توشون فرو رفتم؛ توی دنیای آدمایی که شاید واقعیتی نداشته باشن و فقط تا انتهای داستان توی ذهنم جایی دارن و درگیر ادامهی قصهشونم. بعد از اتمام، خیلی زور بزنن، دو روز! و یکی دیگه و یکی دیگه!
حالا که کلافگیِ خراب کردن امتحانات میانترم، مثل یه پسِ گردنیِ جانانه، شوک بهم وارد کرده و تمام اون لذتها رو پاک، من موندهم و کلی کارِ نکرده و یه عالمه فحش و نفرین که نمیدونم چطوری ردیفشون کنم کنارِ هم تا با اولین اخم و پوف، مثل خراب شدن دومینو، دونهدونه روی اعصاب داغونم هوار بشن! اما خب... شاید کمی بیخیالی و نشئگی لازم بود. انگار واژه به واژهی این داستانها اومده بودن تا ثانیه به ثانیهی گناهم رو محو کنن؛ گناه بزرگی به اسم روزمرگی، که مثل سرطان، ذرهذره از پا درت میآره و تهش یه لاشه ازت بهجا میذاره!
«معتاد، مجرم نیست! مریضه!» آره خب. یه جورایی حق دارن این رو بگن. من وقتی بفهمم مریضم، راحتتر کنار میآم تا بفهمم مجرمم! و حالا مثل یه مریض خوب، یهویی خودم رو میخوام ببندم به پرهیز! بگذریم که بعضیا میگن: «پرهیز، نخوردن نیست؛ کمخوردنه!» ولی من همیشه اوج اعتیادم، یهو میزنم زیر بساط و همه رو ولو میکنم کف زندگیم و سرمو میکنم توی هوای بیخیالی تا عمیقا بکشمش توی ریههام و تا مدتی با تازگیِ اون حسِ خوب زندگی کنم و بخندم. تا شاید دوباره یه چیز نو توی این روزمرگیها سرک بکشه و چشمک بزنه و خَرَم کنه و تا یه مدتی باهاش حال کنم!
اعتیادِ گذرای من، توبهی گناهیه که هر روز مرتکبش میشم! چه عیبی داره هر چند وقت یکبار منم توبه کنم و کمی توی آسمون سیر کنم!؟ البته تا وقتی که اعتیادم خودش نشه گناهِ تازه و روزمرگی در قالب جدید.
حرف دل: آدما گاهی با اعتیادشون زندهن! پس کسی رو به خودتون معتاد نکنید و بخواید ترکش بدید؛ چون روح آدما لطیفتر و حساستر از اون چیزیه که فکرش رو بکنید.
تَه: احساسم خیلی شیک و رسمی و اتوکشیده نبود که بتونم رسمی بنویسم! قلمم مثل خودم خمار بود!