یا حکیم
مرداد 84
پدر و مادرم مشرّف شدهاند به زیارت خانهی خدا. نتیجهی اولیهی آزمون سراسری آمده و من مجاز به انتخاب رشته شدهام. توی برگه، همهی رشتههایی را که دوست دارم یا ممکن است دوست داشته باشم، مینویسم. بنا به توصیهی مشاور، چند کد رشتهی ریاضی هم مینویسم آن آخر؛ گرچه، راضی نیستم. کمی دلهره دارم... "نکنه بزنه و ریاضی قبول بشم!؟"
شهریور 84
اضطراب عجیبی دارم. منتظرم نتیجهی نهایی بیاید و ببینم قبول شدهام یا نه. دوستِ مادرم تماس میگیرد و نتیجه را خبر میدهد: ریاضی کاربردی، دانشگاه قم.
مثل شمع، آب و آتشم قاطی است! نمیدانم باید از قبولی در دانشگاه خوشحال باشم یا از قبولی در رشتهی ریاضی، ناراحت! تردید نمیگذارد از این قبولی لذت ببرم... "آخرشم همون چیزی که ازش میترسیدم، شد! گفتم ننویس..."
ترم اول، بهمن 84
همان یک ذره شور و شوقم از قبولی بر باد رفته. از نشستن سر کلاس ریاضی 1 بیزار شدهام. استادش خوب است، اما من انگار سنگ شدهام. هیچ واکنشی به خندهها و شور و علاقهی استاد هنگام تدریس نشان نمیدهم. تا آخر ترم، اوضاع کمی تغییر میکند و من به ریاضی علاقمند میشوم، اما مزخرفاتِ کلاس مبانی ریاضیات و استادش اعصاب برای هیچ کس نمیگذارد. آخرش هم از همین درس میافتم... "نه به اون پیشرفت توی ریاضی 1، نه به این پسرفت توی مبانی..."
ترم دوم، مهر 85
استاد جدیدی برای درس مبانی ریاضیات گذاشتهاند. استاد خوبی نیست؛ عالی است! اما من این ترم مریض شدهام. کلاسها را یکی در میان میروم. برنامهنویسی عجیب جذاب است. جرقههایی از علاقه و استعداد در برنامهنویسی در درونم دیده میشود. آخرهای ترم نیازی نیست برنامه را کامپایل کنم تا غلطهایش را به من گوشزد کند! با نگاهم غلطها را پیدا میکنم و بعدش Run! ریاضی 2 مزخرف است. استاد قبلی هم رفته. حوصلهام را سر میبرد این استاد جدید. زمزمههایی به گوش میرسد... "بعضی بچهها تغییر رشته دادن. خب تو هم برو همین کارو بکن. شاید شد..."
ترم سوم، بهمن 85
ترم مزخرفی است کلا! دل به درس نمیدهم. برنامهنویسیاش خوب است که آن هم با درس خودخوان فرقی ندارد! بچههای ورودی ما شدهاند موش آزمایشگاهی! استاد میآورند تا آزمایشی درس بدهد... کلافهام. از تدریسها راضی نیستم. احساس میکنم فقط وقتم را پای تدریسهای آزمایشی اینها هدر دادهام. زمزمهها دارند به فریاد تبدیل میشوند... "لیسانس ریاضی به چه دردت میخوره؟ تو که دوستش نداری، چرا میخونی؟ چرا تحمل میکنی؟ عمرتو تلف کردی..."
ادامه دارد...