یا ربّ الحسین
حالا که نگاه میکنم، میبینم تمام این سالها محرّم برای من «یک» «ماه» نبوده؛
برایم رمضان بوده و هنگامهی روزه به معنای واقعیاش...
برایم شب قدر بوده و زمانِ العفو گفتن و آمرزش و بخشیدهشدن...
برایم قربان بوده؛ عرفه بوده؛ فاطمیه بوده؛ همه... همه... همه...
محرّم حتی برایم ماه تولد بوده!
هم متولد میشوم،
هم نگاه میکنم چقدر بزرگ شدهام،
هم میمیرم، هم زنده میشوم، هم...
اصلا انگار محرّم میشود همه چیزِ من!
میشود تمام یک سالِ من. میشود کلاس درس من...
---------------------------------------------------------
...السَّلامُ عَلَیکَ أیُّهَا المَظلومُ...
...المَقتولُ بِکَربَلاء عَطشاناً...
--------------------------------------------------------
باید اِحرام ببندم و تمام محرّم را هرولهکنان تا مدینه بروم؛
تا ژرفای تاریخ؛ تا جایی که «هَل مِن ناصر...»ِ أباالأحرار
کاروانِ کرب و بلا به راه انداخت و...
برسم به آنجا که حجِّ نیمهتمامِ هفتاد و دو تن
تا غروب عاشورا در رزمجامههای خونین و إربا إربا به اتمام رسید...
اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد، و مماتی ممات محمد و آل محمد
ان شاء الله الرحمن
آمین.
و در قیامت نیز با محمد و آل محمد محشور بفرماید ان شاء الله.
پارسال روز عاشورا، بندهخدایی گفت «دلم میخواد برم کربلا». گفتم «وااای نگو! من خیلی وقته دلم میخواد».
به یک سال نرسیده، اون رفت. منم هنوز فقط دلم میخواد...
منم سالهاست در حسرت مدینه و کربلام...
حالا، سرّ این طلبیدنها چیه و چطور میشه که از دل یکی میشنون و از دل یکی دیگه نه، ندانم... اگر یافتی، به ما نیز بگو!