شرحه‌شرحه از فراق

یا علیم


تمام شد. تمام شد. تمام...

پنج ساااااااااااااااال گذشت؛ پنج سال زندگی، جوانی، همه چیز...

انگار نه، واقعا همین دیروز بود که من، یک دختر 20 ساله، با هزار شور و امید و ترس و احساس و هدف و... روزهای گرم تابستان و شب‌های سراسر سکوتش را می‌گذراندم، تا پاییز بیاید و دستِ‌پُر هم بیاید و لبخند زیبایش را توی قابِ برگ‌ها تقدیمم کند و خنکای هوایش را بریزد توی جانم و من شاد و سرخوش، راهی ایستگاهی شوم که مقصدش آغوش خدا بود.

***

پیش‌نوشت: ادامه‌اش طولانی است. حوصله‌اش نیست، نخوانید. برای یادگاری نوشتم؛ برای این‌که بماند.
سینه خواهم شرحه‌شرحه از فـراق
تـا بـگـویـم شـرحِ دردِ اشـتـیـاق


ادامه مطلب ...